متوجع شدن: شکمش درد گرفت و بس ثفل از زیر او بیرون آمد. (ترجمه تفسیر طبری). گفت بخوردم کرم درد گرفتم شکم سر بکشیدم دو دم مست شدم ناگهان. لبیبی. او را (رابعه را) دیدم با کوزه ای شکسته... و خشتی که وقتی سر بر آنجا نهادی و گفت:دلم درد گرفت. (تذکره الاولیاء عطار). برق، درد گرفتن شکم گوسفندان از خوردن بروق. (تاج المصادر بیهقی)، متألم شدن. درد خاستن. مبتلی به درد و رنج شدن
متوجع شدن: شکمش درد گرفت و بس ثفل از زیر او بیرون آمد. (ترجمه تفسیر طبری). گفت بخوردم کرم درد گرفتم شکم سر بکشیدم دو دم مست شدم ناگهان. لبیبی. او را (رابعه را) دیدم با کوزه ای شکسته... و خشتی که وقتی سر بر آنجا نهادی و گفت:دلم درد گرفت. (تذکره الاولیاء عطار). برق، درد گرفتن شکم گوسفندان از خوردن بروق. (تاج المصادر بیهقی)، متألم شدن. درد خاستن. مبتلی به درد و رنج شدن
چسبانیدن کسی را بخود رویاروی. (یادداشت مرحوم دهخدا). بغل کردن. التزام. (دهار) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) : ایدون گمان بری که گرفتستی در بر به مهر خوب یکی دلبر. ناصرخسرو. عزمت بر این جهاد که در بر گرفته ای بر هرچه هست در بر توکامگار باد. مسعودسعد. ملتزم، در برگیرنده. (دهار). ملتزم، در بر گرفته. (دهار). و رجوع به این ترکیب ذیل بر شود
چسبانیدن کسی را بخود رویاروی. (یادداشت مرحوم دهخدا). بغل کردن. التزام. (دهار) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) : ایدون گمان بری که گرفتستی در بر به مهر خوب یکی دلبر. ناصرخسرو. عزمت بر این جهاد که در بر گرفته ای بر هرچه هست در بر توکامگار باد. مسعودسعد. مُلتَزِم، در برگیرنده. (دهار). مُلتَزَم، در بر گرفته. (دهار). و رجوع به این ترکیب ذیل بر شود
آموختن. فراگرفتن مطلبی از کسی به تعلیم. تعلم: که حسن باشد مرید و امتم درس گیرد هر صباح از تربتم. مولوی. گلی که درس تبسم ز غنچۀ تو گرفت چه خنده های نمک ریز بر صبا که نکرد. طالب معنوی (از آنندراج). ، عبرت گرفتن
آموختن. فراگرفتن مطلبی از کسی به تعلیم. تعلم: که حسن باشد مرید و امتم درس گیرد هر صباح از تربتم. مولوی. گلی که درس تبسم ز غنچۀ تو گرفت چه خنده های نمک ریز بر صبا که نکرد. طالب معنوی (از آنندراج). ، عبرت گرفتن